سلام مظاهرجان! خودتي؟ ببخشيد كه يه چند وقته بي خبرم! پس مظاهرم دات كام چي شد؟ من اول اون را زدم كه همين صفحه باز شد! بعد هم مظاهر دات آي آر. اصلا خودتي؟؟؟ نكنه اشتباه گرفتهام؟ (خوب تقصير خودتونه كه ما رو رفيق حساب نمي كنيد وگرنه قابل مي دونستيد و در جريان اين تغيير و تحولات قرارمون مي داديد!) يادمه چند بار اومده ام تو اين وبلاگ اما يادم نيست نظرداده باشم. {آيا ادامه رفاقت با دوستان سابق که اصلاً حالت را نميپرسند، و يه جورايي فرسنگها با تو فاصله دارند صحيح است؟ فقط وقتي باهات کار داشته باشند، سراغت را ميگيرند !!!} يكي نيست اين حرف را به خودت بزنه! البته ممنون از نظرهايي كه تو وبلاگم ميدي اما ما بيشتر از اينا خاطر خواهتيم!!! حاجي خيلي ارادت داريم. وقتي ميشينم اون فيلمي كه شب اول اردو تو اتوبوس ازت گرفته ام را ميبينم خيلي باهات حال مي كنم! راستي اين قضيه دوست داشتن چيه؟؟؟ نكنه تو هم عاشق شدي؟؟؟ خوب مباركه ! نمي دونم اين چه سريه كه اين برو بچ وبلاگ نويس هم تا مي خواند لاو بتركونند مياند تو وبلاگاشون داد ميزنند!!! البته تو را نمي گما !آقا اين پستت هم كه همش مربوط به رفيق هاي دور و برت بود. اصلا من موندم شما ها كه هر روز همديگه رو ميبينيد چه اصراري داريد حرفاتون را توي وبلاگ به هم بزنيد؟؟؟ اغلب وقتي ميام تو وبلاگ هاي شما ها: وبلاگ تو. حامد حسن و... احساس مي كنم داريد با هم حرف ميزنيد. انگار نه انگار كه به غير از اون چند نفر هستند خيلي هاي ديگه كه نوشته هاي آدم را مي خونند و از ش سر در نميارن!راستش من نمي دونم چي شد كه چند روز پيش به اسم نقد ملس كنجكاو شدم و اومدم تو وبلاگ و پست قبليو خوندم اما همون اولش كه اين جمله را ديدم:{ براي حاج خانم ميگفتم، اي کاش بشود در کارهاي فرهنگي که...} به خودم گفتم كه حتما وبلاگ مال يه پيرمرده كه نشسته ور دل حاج خانمش و داره درد دل مي كنه!!!!!! به خدا راست ميگما! برا همين يه نگاه گذرا كردم و رفتم.(البته لازم به ذكر كه با آدرس پارسي بلاگيت وارد شده بودم. http://www.boo.parsiblog.com/) اينم باز به خاطر اينه كه نميگيد تغير آدرس ميديد!
خلاصه اينكه خوشحال شدم از ديدار وبلاگتان!!! و خوشحال تر مي شويم از ديدار خودتان انشاءالله
ميگما يعني ديگه الآن استشهادي نيستي؟؟؟
ببخشيد زياد حرف زدما. آخه خيلي وقت بود نديده بودمت!