سلام
دلم برات تنگ شده بود.
از اونجايي که ديگه نيومده بودم همه رو خوندم.
مطالب اردو را خوندم و راستش حسرت اين همه وقت آزاد شماها را خوردم که مي تونيد يه اردو اينجوري برگزار کنيد! و به اين همه کمبود وقت خودم لعنت فرستادم.
قضيه خريد روسري و خوندم و خدا را شکر کردم که حد اقل تو شهر ما اگه آدم بخواد هر جنسي را بخره مي دونه بايد کدوم قسمت شهر بره.
راست و حسيني را خوندم و شرمنده شدم از اينکه سيد حسن ميگه ما هر چه داريم از انقلاب ايران داريم اما به نظر من حالا خود ما بايد بريم پيش سيد حسن و يارانش لنگ بندازيم و شاگردي کنيم!
احساساتت را هم خوندم و فکر کردم شايد عاشق شده اي!
خانه به دوشت را هم خوندم و اولين چيزي که به ذهنم رسيد اين بود که خدا از يه راهي يه پولي برسونه که ما هم اين سقفي که قراره براي خودمون بسازيم را بسازيم و ... !