گرفته استدلم به اندازه ي غروببه اندازه ي تک درختي در کوير گرفته استدلم به اندازه ي بغض پرنده اي که مي پردو در ملکوت دور افق گم مي شودبه اندازه ي جامي سرشار از سرخي و سياهي مرگنمي دانم بوي شوقي که از نفس هاي غمناک اين شب به جان مي رسد از کرانه هاي وصال توست يا از نرگس هاي مستي که بر کنار جاده انتظار روييده اند؟ دلم براي سکوت شب هميشه تنگ استدلم مي خواهد دفتر دلتنگيم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگويمدلم مي خواهد اما
.........