شاهد و پیمانه:
یک شب پارک پشت خانهمان قدم میزدم. تلفن را از گوشم بر نمیداشتم. از ساعت و ساعتها گذشته بود. با هم صحبت میکردیم. چندین بار طول و عرض پارک را رفتم. حال عجیبی بود. گفت لبریزم کردی و من ساعتی روی برفها افتاده بودم.گفتم مست شدن این شکلی است؟ حسی شبیه آنچه برایم مستی گفته بودنش.
کدام شکلی؟ تو که لمس نکردهای مستی یعنی چه! حال خوشت را به مستی تشبیه نکن!!اینکه حافظ میگوید مستی و شراب و شاهد و پیمانه، حتما باید لمسش کرده باشد که تشبیه میکند دیگر. اینکه حافظ میگوید از روی وصل تو مست میشوم. حتما میداند مستی چیست که وصل را به مستی تشبیه میکند.
یک روایت معتبر:
مشهد با حاج قلم رفتیم از کتابفروشی آفتاب کتابهای آقای مستور را خریدم. یکی از بچههای اردو میگفت«آقای مستور حتما باید این مسائل و حالات داخل داستانهایش را لمس کرده باشد که بتواند اینگونه خوب توصیف و بیانش کند.» این جملات یعنی اقای مستور با فاحشهها رفت و آمد داشته و یا دارد، از روی مسنجر عاشق کسی شده،و یا اینکه به مرزهای کفر و نفی خدا نزدیک شده است.
این حرف آنقدر مسخره است که مثلا شما بگویید رضا امیرخانی در دوران 1320 بوده و علی و مهتاب را دیده. مسجد قندی و گذر کریم رود. اتول سیاه و مدرسه ایران و یا کشف حجاب را دیده است. در حالی که اقای امیرخانی سنش قد نمیدهد به این زمان و وقایع. خیلی حرف مسخرهای است میدانم. اینها مقدمه اصل مطلبم بود برای گفتن این مطلب که داستان زایده احساس، درک و همچنین تصور نویسنده است،نه صرفا تجربه نویسنده از وقایع.
این نوشته تمیز نیست:
وبلاگ رسپنا داستانی منتشر کرده است به نام «این برف تمیز نیست.» داستان روان، شفاف، و پیچیدهای است. که مخاطبان را به چند دسته تقسیم کرده است:
/ نکات ریز داستان را درک کرده باشی، مریم جایگاه خاصی پیدا میکند. داستان را احساس کنی مریم برایت میشود قلب داستان. مرضیه نرم است. و علی در حد هیچ.
// نگاهت به قول معروف فمنیستی باشد، مریم مظلوم است. علی نابهکار و مرضیه هم مظلوم(کلا زنها مظلومند)
/// چون داخل داستان علی و مریم و مرضیه باهم نماز به جماعت نمیخوانند. و یادی از شهداء نمیشود. نوشتن این داستان توسط یک طلبه خیانتی است به بشریت که آن را در حد یک حیوان پست میکند. و پستی نویسنده را میرساند. و آخرش هم میگوید نویسنده تا اینچیزها را ندیده باشد یا لمس نکرده باشد نمیتواند در موردش صحبت کند.پس حتما با مریم بوده. علی دوستش است و مرضیه را هم دیده است. ننگ بر تو. اف بر تو ای ناپاک نویسنده. داستان تو تمیز نیست. این همه رفتید جنوب ولی رفتار مردانه را از شهید باکری یاد نگرفتید.
چون مخاطب تو داستان را نفهمیده یا آنطوری که دلش خواسته فهمیده،، پس تو کافری. همین. قبلا اسمش را گذاشته بودن متحجرانه.
راستی تا یادم نرفته است. آخرش هم بایک معذرتخواهی خودش را خلاص میکند. «ببخشید این طور بی ادبانه برخورد کردم.» و کلاً چون این تیپ آدمها نمیدانم چه بگویم، مثلاً کم نمیآورند آخرش میگوید«هر چند که حقتان است و شاید خدا یک روز یک حال حسابی از شماها بگیرد. اما ببخشید و حلال کنید.»
//// نگاه بعدی نگاهی است که جایگاه مرضیه و مریم را به دقت نشناخته است. مریم میشود دختر بد داستان و مرضیه هم مظلوم بدبخت و علی نامرد مردی از اقیانوس نامردان.
این داستان تمیز نیست. درد دارد برای خودش. درد علی،درد مریم، درد مرضیه. باور کن این داستان تمیز نیست. درد دارد.
///// و فقط چند نفر داستان را درک کردند که اهل درد بودن.
پ.ن: ** حامدآقا، شما را بخاطر این داستان و نوع پردازش آن تحسین میکنم. همین که مخاطب شما چند دسته شده،خیلی ارزش دارد. انتقاد به سیر داستان و محیط آن وارد است. ولی هرکس با اندیشه خودش به داستان مینگرد. مریم را ترسیم میکند. علی را میسازد و مرضیه را. هر کس به حد خودش که درک کرده از داستان،داستان را تصور و نتیجهگیری میکند. *** این روزها حوصله کسی را ندارد. نه مریم نه مرضیه. نه کار. نه درس. علی میخواهد تنها باشد(هیچکس). **** هنوز به پارک پشت خانهمان فکر میکنم و لمس مستی. ***** داستان تمام نشده، نمیشود.
کلمات کلیدی: اینجا فکری روشن است
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.