امروز به سختی بند کفشهایم را بستم.
به سختی راه رفتم.
لبخند زدم.
حرف زدم و به سختی خودم را تحمل کردم.
پیر شدهام دیگر.
انلاین که شدم این چند متن زیبا آفلاین بود:
1. «چه زود فراموش می شوم انگار سالهاست که من مردهام اما هنوز ذهن زخمیام یاد تو را نشانه میرود.»
2. «در خانه را بستم چرا پا برهنه ام؟
کفشهایم؟
در باز نمی شود.
کلید فنا شده است.
در زدم. در زدم.
در را باز نکرد.
آخر، یادم آمد که من
تنها زندگی می کنم.»
3. گفت: «پیر شدهای؟ عیبی ندارد. پیر فرزانه باش.»
هوای چشمانم ابری است. رنگ ندارد ولی Boo چرا.
کلمات کلیدی: روزنوشت
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.