سلام مادر خوبم.
می گوید عمر آدم خیلی زیاد نیست. و به قول خودت وقتش است، یه مقدار جمع و جور کنی.
یادت هست وقتی یه بار از مردن حرف زدی همه گریه میکردند، الا من.
یادت هست، گفتی تو محکمتر و سختتر از بقیه هستی، وصیت ها را برای تو می گویم.
یاد هست با هم ساعت ها حرف زدیم ...
یادت هست من یک کلمه هم حرف نمی زدم، گوش می کردم و یادداشت ...
راستش را می خواهم اینجا بگویم، وقتی که می خوانی بدانی، من آن شب از درون هزارتان تکه شدم. تا چند شب بعد از رفتنت گریه می کردم.
یادت هست گفتی، من مثل شما محکم هستم، مادر من به سختی و محکمی شما نیستم.
شما کسی هستید که ما را به تنهایی بزرگ کردید و بار مسئولیت تربیت ما را به تنهایی به دوش کشیدید. با تمام سختی های زندگی که در گذشته داشتیم.
یادم هست که فشار مالی شما را از پا انداخته بود ولی باز لبخند می زدید.
یادم هست مشکلاتی که تحصیل ما داشت.
یادم هست مشکل مسکن و اجاره خونه.
یادم هست شبها با ناله و درد می خوابیدی
یادم هست تمام دردهایی که به خاطر ما تحمل کردی ... یادم هست هیچ وقت شکایت نکردی.
یادم هست و خواهد بود ...
مهربونم، جانم، عزیزم، مادرم ، فدای یک نگاه تو ...
... دستهایم را رها نکنی ...
کلمات کلیدی: روزنوشت
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.