روزهای اول پائیز بود که هجم گوشتی تنم خانهاش را، دنیایش را ترک کرد؛ جهان کوچیک ولی قده یه عالمهاش را ترک کرد(فکر میکردم دنیا همین قدریه، اندازه رحم)؛ تو لحظات اول تولد هژمونی هقهق را آفریدم، آخِر دست خودم نبود، همان بطن کوچیک را که بهش عادت کرده بودم را میخواستم!! نمیگم اشک ریختم چون مطمئن نیستم، ولی مطمئنم آن لحظات ارزش این دنیا و پستتر بودن آن دنیایی که ازش آمدم را نمیدانستم.
الان فکر میکنم، کاش همان لحظات اول، کسی بهم میگفت یا خودم میدانستم اینجا ،،، اینجا دنیای ماندگار شدن نیست، دنیای آزمون و خطاست، یه مسیره که باید برای رسیدن به بعضی چیزها طی کرد. حالا بعد از گذشت دو دهه و اندی، تازه فهمیدم که اینجا محلی است برای ساختن خانه دلم، آجرهاش را باید داخل کوره عشق بپزم، تا مرحله قرمزی و گداختگی برن تا سفت و طلایی رنگ بشن، باید به سیمانهاش آب اشک برسونم تا سیراب و سفت بشن، باید عاشقی کنم، زشتی و کثیفی را برنتابم و همگی پاکی باشم، تا خانهام تمیز و پاک باشه، مثل ذاتم ... ای کاش زودتر میدانستم ...
میدانی؟
اگر به اولِ آخرش برسیم، اگر برسیم البته، بعضی میگن به هیچکس بودن خواهیم رسید، به جایی که میگوییم:«من مهم نیستم، تو چه میخواهی؟ فقط تو مهم هستی، فقط تو، و دیگر چیزی نیست.» منتظر اون لحظهام.
... پسر یکی از وبلاگنویسها صدایمان میکند، عمو. من و مجاهد و حسن و مهدی، لحظات قشنگی کنار عباس داریم ... بعضی لحظات، وقتی میگه عمو، حس سرازیر شدن محبتم را احساس میکنم، فوران میکند، جاری میشود ... فکر کردن به محبت، ذهنم را سرد میکند، مثل یه یخ در بهشت تازه. تمام قوای فکرم، با تمام توان کارمیکنند تا به جواب برسند، آیا محبت دلیل بودن تو اینجاس؟ برای چیزی غیر از محبت اینجا آمدهای؟ هدف و پیام خدا از آفریدن ما چی بوده؟ خودش میگه، خواستم مهربونیم و محبتم را به نمایش بگذارم، شماها خلق شدید، تا روی زمین جانشینم باشید. جانشین خدا !؟!
جانشین خدا میتونه نامهربون باشه؟ کسایی که به مهربونی و محبت خدا ایمان دارید، به خدا نگاه کنید، محبت تنها دلیل رابطه متقابلمون با خداست، ما چیزی داریم که مال خودمون باشه؟
... من و خدای مهربونم ...
اشاره:
/ من تا به حال یخ در بهشت نخوردم.
// بعضی وقتها از این حرفهایی که میزنم، میترسم.
/// امروز صبح بدون اینکه احسان بخش ببینه، وقتی این مطلب را میخوندم، برای چند ثانیه دنیا زیر آب رفته بود.
//// ای کاش، کلمات مناسبتری داشتم، تا قابل وصفتر بنویسم.
///// یادم باشه، خشم هم خودش یه جور محبته، محبت به انسانیت؛ اگر نباشه، همه چی از هم پاشیده خواهد شد.
////// پسر آقای وبلاگنویس اسمش محمد جوادِ، ما صداش میکنیم عباس. این روزا تولد جوانترین امامِمان است. امام جواد علیه السلام. خدا، بندههای خدا، تولد حجت خدا روی زمین مبارکمون باشه.
/////// خانم سهیلا آرین از اولِ آخرش میگه.
//////// داداش میگه، روحت گداخته شده، داره فرم میگیره!! ولی من، این طوری فکر نمیکنم، دارم از پا میافتم،My God, help me..
کلمات کلیدی: اینجا فکری روشن است
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.