توی عمرم به قاعدۀ پهنای صورت فقط چند بار اشک ریختهام. شبهای قدر، چند بار دیگر هم مربوط به «او» میشد(یادم نیست کی بود؟)، یک بار هم امشب بود وقتی کتاب «من او» تمام شد. به پهنای صورت ...
با خودم گفتم، تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است! دل آدمیزاد. باید مثل انار چلاندش تا شیرهاش در بیاید ... حکماً شیرهاش مطبوعه؟
رو کردم به بالا. رو به ذاتی که ملاها اکبر صدایش میکنند، ولی تو کوچه پس کوچه میگویم گنده، بزرگ. حالا نقل این حرفها نیست. نمیگم عاشقم که ادعای سنگین است. ولی،، حالا از من سراپا تقصیر بیچیز، اشکهایم را بپذیرد.
... عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه، حکماً عاشقه، نفسش هم تبرکه ... یا علی مددی.
من من:
این مطلب را نوشتم که بعدها ببینمش و بخوانمش و بدانم که این شب چه حسی داشتم. یادم نرود گوش شیطان کرد. امشب اینجا بساط ریا را چارقد کردهام گوشهی صندوقچه. میخواستم فقط حرفم را بگویم.
کتاب «من او» آقای رضا امیرخانی هم تمام شد. از آن لذت بردم. برایم مهیج شدم. با آن ترسیدم. خندیدم. در آن ترسیدم و خندیدم. با آن زندگی کردم. وقتی به مهتاب میرسم بوی یاس همهی سینه و قلب و ذهن و دهانم را پر میکرد. بوی خوش خدا. بوی زندگی. بوی عشق.
این کتاب بهترین هدیهای است که میشود به یک عاشق داد. یا حداقل به کسی مثل من که فکر میکرد و میکند عاشق است.
تازه میفهمم توی اعتکاف ایشان چه میگفتند، منظورشان چی بود. حالا میفهمم چرا با من او میشود استخاره کرد.
برای رضای امیرخان:
جخ «ی» را از آخر اسم بزرگتان «امیر خانی» بردارند میشوید یک اسم کوچک «امیرخان». «من او» را به قاعده چهار ناهار پول دادم. خون بابایم بیشتر از اینها ارزش دارد! خیلی بیشتر!! اصلاً ارزشش را کتاب با ارزش شما، اصلاًهمهی کتابهای باارزش شما، نه اصلاً همهی کتابهای با ارزش دنیا نمیتوانند معلوم کنند. ولی آقای امیرخان رضا بده که خواندن کتابتان یک نصف روز بیشتر طول نمیکشد ولی با چهار تا غذا میشود برای چهار روز میشود یک نفر را سیر کرد. چهار نفر را زنده کرد، چهار نفر را دیندار کرد، چهار نفر را ادب یاد داد و زندگی. کتاب شما نه به قاعدهی حتی یک قطرهی خون پدرم، بلکه به اندازه ارزش ارزشش،ارزش دارد.
کلمات کلیدی: روزنوشت
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.