فصل انار دارد تمام میشود. انارهای شکسته تازه فروخته میشوند. انگار به زور جدایش کردهاند از باغ، از درخت کناری، از انار دانه قرمز سفید روی، از شکوفه کوچولوی دیروز و انار رسیده امروز.
میگم، شاید دلشان را کسی شکسته است، که ترک برداشته و شکسته. حالا هم به تنهایی شهر پناه آورد؛ مثل اینکه به او گفته است فراموشم کن. و انار گفته توانم نیست فراموشی، سکوت خواهم کرد. دل انار شکسته و ترک برداشته است(قدم اول شکستن دل است).
این انارها انگار عاشق هستند، آخه عاشق در هیچ چارچوبی نمی گنجد. دانه های درشت و سرخ خون آلودش نشانی است بر چلانده شدن دلش، توسط همان شکوفه کوچولوی درخت کناری. شاید دیگری ... شاید او ...
بعضیاز آنها انگار منتظرند تا تو بهشان چاقو بزنی و مثل همین چند دقیقه پیش خونش بپاشد روی مانیتور و صفحه کلیدت و قبض آب خانهتان. نمی دانم خون بیتاب عاشق چه طور در رگهایش جاری است بدون اینکه بیرون بزند. باورت نمیشود؟ خنجری بساز از کمند زلفش و بزن به رگش تا ببینی همه چیز سرخ خواهد شد، تو او و او.
مهدی می گفت: «همه دانه های انار را باید خورد! چون یکی از دانه های انار بهشتی است!!» حالا می فهمم چرا انار شکسته است، چرا دل انار شکسته است، چرا عاشق است، چرا خونش می پاشد. در دل هر انار، یک نفر عاشق است و پاک، یک نفر بهشتی است.
کلمات کلیدی: اینجا فکری روشن است
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.