سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موقتا عنوان ندارد

من با اتوبوس تو با تاکسی

مظاهر دیدگاه

این مهم است که دیشب پسرک دست گذاشته بود روی دلت و داشت هَمَش می‌زد. ولی تو نمی‌خواستی واکنشی نشان بدهی. بزار فکر کنه تو هیچی حالیت نیست. آره دادا، با شما خیلی فاصله داریم. اصلا ما حالیمون نیست. ببخشید اشتباه شده. پسر خوبیه. دوستش دارم.
این مهم است که دیشب قدم‌زنان با خودم و او حرف می‌زدم. این مهم است که حرفم شروع هم نشده، تمام شد.
این مهم است که برف آمده و همه جا سفید. مثل لباس عروس یا مثل کفن. چه فرقی دارد؟ همه‌اش سفید کننده است دیگر! مثل سفیدکننده لپ و صورت خانم‌ها که خوشگل بشن. این مهم است که خوشگل بشوی، با برف،‌کفن، لباس عروس، یا سفید کننده.

این مهم است که دلستر لیمویی بهنوش خریدی و رفتی پارک پشت خانه‌. هوای سرد، دلستر خنک ... گفتگو با پویا پرتو ... اینها مهم اند.
این مهم است که ناهار آش داشتید. برادر و خانمش تازه از قدم زدن و آدم‌برفی‌سازی آمده بودن. تلپ خانه پدری. آش داغ زمستانی.
این مهم است که توی برف و کولاک رفتی کتابخانه ... لذتی داشت سرما. لذتی داره سرما(چه قدر این دو جمله با هم فرق دارند!!)
این مهم است که خود‌پرداز بانک ملی و اون یکی بانکه فکر کنم ملت بود. کمتر از پنج شش هزار تومن پول نمی‌دهند. دو تومن می‌خواستی. مگه زوره. پول داشتی ولی برای لنگ نماندن توی فرنی فروشی شاید نیازت می‌شد.
این مهم است که فرنی فروشی رو‌به‌روی کتابخانه تعطیل است. اصلا همه شهر تعطیلاً(حال کردی ؟نوشتار نوین را)
این مهم است که کتابخانه سه ساعت زودتر تعطیل می‌شود چون یخ‌بندان است. حسابی روی اعصاب آدم راه می‌روند. و ضد حال می‌زنند ملت. کارمندان تنبل.
این مهم است که فرنی فروشی هنوز باز نیست ... و من دلم فرنی داغ می‌خواهد. سیصد تومن یه کاسه. خدایش می‌ارزد.
این مهم است که هیچ تاکسی برای خانه نیست. یکی هم نیست که حداقل با دربستی برویم خانه. فقط اتوبوس. 40 دقیقه باید بایستی تا یخ کنی اینهو فیلم عصر یخبندان شده شهر.
این مهم است که تنت گرم است. شال‌گردن، دست‌کش، هدبند، کابشن، ژاکت دو لایه‌ی خارجکی، و کفش‌های یخ شکن... هیچ مشکلی نداری توی این سرما. ملت جلوی چشمت می‌خورند زمین. و تو فقط نگاهشان می‌کنی. و رد می‌شوی.
این مهم است که یاد دوران مقطع راهنمایی افتادی. سرمای عادی صبح بود ولی تمام تن لختت را قندیل می‌انداخت. کابشن چند سال پوشیده‌ی برادرت را می‌پوشیدی. گشاد بود. تن‌ت توش بازی می‌کرد. یادت هست که؟ همیش کلیه‌هایت یخ می‌کرد. کبدت می‌سوخت. نفست سنگین می‌شد.
به نظر همه‌ی اینها مهم است ولی نه خیلی.
این مهم است که امشب چند نفر توی این شهر جای گرمی برای خوابیدن ندارند!! چند نفر سردشان است!!!‌ توی این شهر یخ زده، چند نفر دلشان گرم نیست.
این مهم است که امروز مهم بود ولی تمام شد مثل دیروز ... شکر که فردایی هست ولی نه شاید برای همه‌ی ما.

پ.ن: نمی‌دانم چرا یاد خانومی افتادم که توی صفائیه گدایی می‌کند. وقتی می‌خواهد برود خانه می‌اید سر پل و سوار تاکسی می‌شه. پول تاکسی را با پول مردم می‌دهد. من با اتوبوس می‌روم او با تاکسی. مایه داریه دیگه.


کلمات کلیدی: روزنوشت

?بازدید امروز: (28) ، بازدید دیروز: (23) ، کل بازدیدها: (271389)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ