سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موقتا عنوان ندارد

دلقک شده‌ام این روزها

مظاهر دیدگاه

وقتی دلت را کسوف می‌کنند؛ یا خسوف می‌کنی..پرسه می‌زنم در خیابان‌های نت، کوچه‌پس‌کوچه‌های خاطرات، کوچه‌های بن‌بست فکر، و بزرگ‌راه‌های تخیلم.
این روزها «گذر از تمدن» را بدون هیچ بهانه‌ای طی می‌کنم؛ فاصله بین توحش انسانی با تمدن حیوانی ناچیز است.
من تشنه‌ام و گرسنه در نت، خاطرات، فکر و خیال. می‌گوید صفا را جایی می‌یابم که قبلش باید از چلوخورشتی رد بشوم. بوی مرغ و خورشت تازه من گرسنه را بی‌هوش می‌کند. می‌گوید نباید لب بزنی. و من مانده‌ام جلوی چلوخورشتی، غش کرده برروی «دستی که نیست»،‌ولی آسفالت هست. آسفالتی که مغزم را به مهمانی خون می‏برد تا خودش سیراب شود. آسفالت‌های خون آشامِ خون‌خوار.
مرا به کناری می‌کِشند در واقع، و در حقیقت مرا به کناری پرت می‌کنند. نفس بی‌رمقی دارم و چشمانم سیاهی می‌رود. بی‌هیچ نشانی همان‌جا خاکم می‌کنند. نه سنگی، نه اسمی، نه تاریخی ... انگار این آخر پرده دوم است ...
می‌دانی چرا پرسه می‌زنم؟ چرادر میانه توحش انسانی و تمدن حیوانی مانده‌ام؟ چرا تشنه‌ام؟ چرا غَش کرده‌ام؟ چرا خاکم کرده‌اند؟
«دستی که باید باشد، نیست»

پ.ن: پرده اول را ازل پخش کردن. سوم هم بعد از مرگ، چهارم هم ...


کلمات کلیدی: دوران ما

?بازدید امروز: (21) ، بازدید دیروز: (23) ، کل بازدیدها: (271382)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ