سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موقتا عنوان ندارد

زُلف بر باد

مظاهر دیدگاه

بعضی از فیلم‏ها صحنه‏هایی دارد که خانومه کنار ساحل ایستاده و باد می‏افته تو موهاش. صحنه و نویسنده و کل فیلم،حالی به حالی می‏شه. هدف کارگردان ایجاد صحنه احساسی و زیبا است تا بتونه لذت زندگی(عشق) یا غم و غصه‏ی(هجر و دوری) قصه را نشان دهد. کنار دریا آمدم. لذت زندگی و خنده‏هاش با خطاها و غصه‏ها با هم رقصیدن. بچه‏ها می‏خندیدن من هم، ولی کنارش قصه دیگری هم بود.

از طرف مسجد جمکران دعوت شده بودیم برای افطار. با آقای نجمی، مهدی و مجاهد و حامد یک ربع به شیش راه افتادیم. من نشستم جلو. به بیابون نگاه می‏کردم. تو راه خیلی خندیدیم. پیش خودم گفتم: ببین آقا منو دعوت کرده، خوش به حالم. خلاصه قند تو دلم آب شد. گفتم، با این همه خطا و ناپرهیزی‏هایی که امروز داشتم، باز آقا منو دعوت کرده ... ای ول آقا از من راضیه. ای ولا به مرامت.
آقای نجمی زنگ زد به مسئول مراسم افطاری مسجد جمکران و خواست بداند که کجا برویم و ماشین را کجا پارک کند. سرعت ماشین کم شد و آرام آرام ایستاد. نزدیک مسجد بودیم.
آقای نجمی یه مقدار شکه شده بود، و مضطرب شد. بله، یک شب زود آمده بودیم افطاری. فردا شب مراسم افطاری بود.(از ذوق یه شب زود آمده بودیم). بچه‏ها به زور خودشون را کنترل کردن تا تلفن حاج آقا تمام شود. من نتونستم و پیاده شدم. اول خندیدم(لذت زندگی) ولی از این قصه، غصه دلم را گرفت.
میدونی چقدر دلم را صابون که مهمانت هستم، یعنی لایق نبودم. یاد درشتی‏هایی که کرده بودم، افتادم و این‏که ببین اصلاً فکرت هم به اینجا قد نمی‏داد، موجود ضعیف. فکر کردی چی؟ فکر کردی خیلی چیزها دست تو است (یه هم چین تفکری بهم دست داده بود).
آقا جان چشم، خطاها و غصه‏ها را کم می‏کنم، فردا شب پاک‏تر می‏آیم. گفت، حواسم بهت هست ...
چپل کردیم به سمت شهر، به سمت زندگی تا فردا شب. شاید قسمت شد، فردا شب میهمانی آقا، پس فردا شب، ضیافت رضوان.
زلف بر باد بود، با همان احساس لذت زندگی و همان غصه و غم، قصه زندگی ادامه دارد.

در جستجوی یک لقمه نان:
رومون نشد بیایم خونه، چهار نفر، مهمان حلیم معجون شدیم، کیلو 2000 تومن.
با مجاهد رفتیم، نان سنگک بخریم، به مناسبت شب میلاد امام حسن علیه السلام شیر پخش میکردن. نانوایی شلوغ بود، نان باگت خریدم(سه تا 500). آها الان باید تو رستوران(سفره خانه) جمکران میبودیم ... یه سیب را بالا بندازی ... هفت هشت تا دور میگرده تا بیفته تو جعبه. قسمت که میگن اینه؟ من قضا و قدر را قبول دارم ولی اینکه میگن قسمت بوده، قبول ندارم.


کلمات کلیدی: روزنوشت

?بازدید امروز: (107) ، بازدید دیروز: (75) ، کل بازدیدها: (268745)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ