سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موقتا عنوان ندارد

شهر گشت

مظاهر دیدگاه

همان پسری است که تنم به تنش خورد و فحشم داد. بی اعتنا به او گفتم: «ببخشید، سررسید چنده؟»
حالا رویش را به من کرده و بروبر نگاهم می کند. سررسیدها مال 85 است. یه جور 800 و یه جور 1200 تومان. خواهرم هر کدام را خواست بردارد، آن یکی برای خودم
.
اینهو وسط پیاده رو، یه آقایی دولا شده بند کفشش را می‏بندد، دو تا دختر بدحجاب(بی‏حجاب) پشت او ایستاده اند. فکر کردم با هم هستند چون تقریبا به مرد دُلا شده چسبیده بودند. به مرد دولا شده تذکر دادن و او هم تازه دوزاریش افتاد. دختر مذهبی بود راهش را کج میکرد و از ان طرف میرفت، یا اینقدر می‏ایستاد تا طرف کارش را انجام دهد
.
از اینجا تا دفتر را پیاده می‏روم تا شاید سوژه خوبی برای وبلاگم بیابم. دور میدان شهداء، صدای «تق تق» کفش خانمی که پشت سرم است، آزارم می‏دهد. می‏شنوم که می گوید: «فاطمه تو یه موسسه تجاری کار می‏کنه، درآمدش خوبه. رویا رو صبحها مهد می‏بره و ظهر شهین اونو می‏آره خونه. وقتی شهین می‏ره دانشگاه، مادر فاطمه جورش را می‏کشه

جلوی مغازه دوربین فروشی ایستادم. صدای «تق تق» از پشت سرم می‏گذرد. خیلی دوست دارم یه دوربین خوب مثلاً ده مگاپیکسلی یا حتی بالاتر، با لنز مخصوص داشته باشم. دوربین هفت مگاپیکسلی با لنز ثابت و بدون امکانات، را می‏گوید 150 تومان و هشت مگاپیکسلی با امکانات ویژه را نوشته 280 تومن. برای جیب امثال من ناامید کننده است
.
راه می‏افتم. صدای «تق تق» دارد دور می‏شود. جلوی من هستند. با شوهرش که محاسنش را آن‏کارد کرده و مرتب. هنوز هم صدایشان را اگر دقت کنی می‏شود شنید: «فاطمه سر اینکه بیرون خونه کار کنه از شوهرش جدا شد، با هم اختلاف داشتن. رویا چون سنش کمه پیش اونه، تا بعداً ... اصلاً به بچه‏اش نمیرسه. صبح تا غروب سرکاره. خرج زندگی را در می‏آره. بچه رو خوب تربیت نکرده، گوشه گیره! با بچه های دیگه خیلی دعوا می‏کنه!! شرکتی که فاطمه توش کار می‏کنه، پر مرده، فقط فاطمه و یه خانم دیگه اونجا کار می‏کنن. اونم از شوهرش طلاق گرفته، بچه دار نمی شده انگار

صدای «تق تق» ایستاد. مانتوهای خیابان صفائیه دیدنی است. مانتویی که به درد خواهرم بخورد را نوشته 25000 تومان، کنارش مانتوهای خیلی کوتاه مثل کت هستن، 10000 تومن ... عجب ارزون !؟
!
مثل همیشه از سوپر مارکت دلستر لیمویی یک لیتری خریدم 750 تومان. کسی وارد شد و سیگار نمی‏دونم چی خواست. صاحب مغازه معذرت خواهی و گفت آن مدل را ندارد. وینستون، مگنا، کنت لایت، و چند مدل کوفتی دیگه را نام برد. مشتری نخواست و رفت. شل میزد. صاحب مغازه بازهم معذرت خواهی کرد.
گفتم «حاجی اگر من بیام اینجا، مغز بادام و گردو بخوام، نداشته باشی بخاطر نداشتن‏ش از من مغذرت خواهی می‏کنی؟» با تعجب نگاهم کرد، چند لحظه سکوت، هنوز هم نگاهم می‏کرد. «سیگار چیز خوبی نیست که به خاطر نداشتن‏ش معذرت خواهی کنی. فکر کنم درستتر باشه به خاطر داشتن‏ش مغذرت خواهی کنید! چون بلای جون مردمه!!؟
»
هنوز هم نگاهم می کرد، خواست ماست مالی کنه، گفت: «پسرم این فقط یه تعارفه، آخه بنده خدا پاش می لنگید». می خواست بگویم به خاطر ترحم معذرت خواهی کردی؟ عجب آدم چیزی. به خودم گفتم: «بی خیالش شو، گیر نده، طرف تعطیله.» و زدم بیرون
.
همشهری جوانی 300 تومان است، برای یه مجله 65 صفحه‏ای مفت است. همشهری جوان این هفته روی یانگوم چنبره(چمبره) زد است. یانگوم بانوی اول وبلاگها است، 650 هزار صفحه اینترنتی فارسی پیرامون یانگوم ایجاد شده است. جای حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی خالی است.


کلمات کلیدی: دوران ما

?بازدید امروز: (6) ، بازدید دیروز: (59) ، کل بازدیدها: (268851)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ