سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موقتا عنوان ندارد

شب و خدا و سپیده

مظاهر دیدگاه

شب جمعه، غسل لیل­الرغائب، شب آرزوها، پاکی جسم، مقدمه­ای برای پاکی روح، زیر دوش فکر می­کردم، بعد از انجام نماز مخصوص امشب، از خدا چی بخوام، به خودم گفتم «بیا با خودت رو راست باش، اون چیزی که تو دلت است را بگو». دیدم اول سلامتی یکی از آشنایان را می­خواهم، بعد بندگی کردن برای خدا را خواستم، بعد تعجیل در فرج و ... سلامتی و طول عمر خانواده­ام، و اینکه من تحمل هجر و دوری را ندارم ... بقیش دیگه تو مادیات و معنویات ریز شد و خیلی سریع تو ذهنم مرور کردم. تازه مغرب است و تا نماز مخصوص امشب چند ساعت مانده.

چند ساعت با خودم کلنجار رفتم، کدامش را اول با خدا بگم. گفتم اول فرج، اول مسلمین، اول بقیه مردم، اول خانواده­هامان، اول علمای اسلام ... من هم همین کار را کردم!!!
سجده آخر هفتاد مرببه «سبوح القدوس رب الملائکه و روح» را می­گفتم. چشمام پر از اشک بود،ولی جاری نمی­شد. طوفانی آن­سوتر ...احساس می­کردم مادرم به عرش رفته بود ... احساس کردم کس گفت: خدا می­شنوه بگو، هر چی می­خوای بگو، که خدا بر هر کاری توانست. مبهوت نگاهش می­کردم، یه جوری نگام کرد و گفت: یعنی تو می­­گی خدا نمی­تونه آروزهای تو یه الف بچه را بهت بده.
گفتم: نه که نتونه، ولی وقتی می­دونم حنای من جلوی در خونه خدا خیلی پررنگ نیست، به اندازه این همه خواسته رنگ نداره ...چی بخوام با کدوم آبرو؟
گفت: به لطف و کرم و عنایت خدا امید نداری؟!!
اینو که گفت، سیل آمده بود، دنیا زیر آب رفت.
از خدا خیلی خواستم ... خیلی خواستم ... امید دارم به خاطر ذات مهربونش عنایت کنه.

/حرف ذهن/       این مسئله ذهنم را مشغول کرده که من چقدر به خدا ایمان دارم؟ اگر ایمان ما مسلمان­ها به خدا، مشتی بود، این همه بی­عزتی و بی­تقوایی داشتیم؟ زندگی­مان چقدر قشنگه وقتی خدا دم دستت نشسته، دیگه گناه معنا نداره، بی اخلاقی مهاله(محاله)، تنهایی معنا نداره، ضعف و ترس معنا نداره، چون ... خدا ... هست. توی توشمون چقدر ایمان هست؟

/پ.ن/            برای هرکس دیگر چهار پنج ساعت حرف می­زدم، خسته می­شد. خوابش می­آمد و شاید پرخاش می­کرد، باید ده بار معذرت­خواهی اساسی می­کردم؛ ولی تو این همه با مهربونی به حرفهای یه خطاکار گوش کردی، خدای مهربونم.
                   خدای مهربونم، خوب میدانی حجم سینه­هایمان، مثل خانه­مان کوچک است، آره خانه دلم آنقدر کوچیکه، که یا جای غیر تو است یا جای تو عزیز مهربونم ... من غیر تو را نمی­خوام. هر کس که می­آد وارد دلم بشه، مهر تو باید رو سینش باشه، دوست دارم این طوری باشه، کمکم می­کنی؟
                    چند ساعت آخر 5 شنبه و اوایل جمعه غوغایی تو دلم بود، بعضی چیزها را سخت می­شه گفت، اگر خیلی واضح نبود، ببخشید دست خودم نبود؛ خب قلم و زبانم ناتوانه !! می‏خواستم اصلا در مورد مسئله دیگه‏ای حرف بزنم در مورد ا ینکه آرزو چه ارزشی داره و چقدر می‏تونی برای رسیدن به آرزوهات بدی. همین‏قدر هم که نوشتم خدا را شکر ...

کلمات کلیدی: روزنوشت

   1   2   3   4   5   >>   >
?بازدید امروز: (45) ، بازدید دیروز: (10) ، کل بازدیدها: (271650)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ